جعبه کفش
آرزوهاي من
چیزایی که خودم دوست دارم
درباره وبلاگ


خودم تنها تنهاتر از خودم دلم.......

پيوندها
http://tehsub.ir/subtitles/searchbytitle?query=love&l=
عاشقان بی دل
سراب محبت
دختر عاشق
منم عاشق بودم
همه جوره
دخترک
یارهمیشگی
mitra jun
وبلاگ باحال
کلبه کوچک
ترنم
دنیای مجازی من
دلنوشته های یک
فارس گرافیک
بدو دانلود
غریبه
آنتی شیطان
تقدیم به بهترینم
الهی یه آب خوش از گلوش.....
پایان نقطه چینها
يادداشت هاي پراكنده
سايت سرسبز
نوشته هاي يك دختر تنها
ایران من
عاشق لیلی تبریزی
خط خطی
دلنوشته های ما با هم
عاشقانه
اینجا همه چی درهمه
شورعشق
بارسلونا
دوستدار زيست شناسي
لوكس بلاگر
دانستنیها
ミღ♥㋡★•ミ♀Dark Angel From Hell♀ミღ♥㋡★•ミ
عاشق
باحال
امیر علی
کلاه خاکی
مسخ
خط مقدم
ساخت لوگو به صورت رایگان
امين
rapsharghmusic
Jast Ladys
آشنای امروز
بهترین موزیک روز
گروه آتش
مریم جون
bia4sms
arezoo
حانيه
شور عشق
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آرزوهای من و آدرس zendegikuchak.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:







چت روم
آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : آرزو زمانی

زن وشوهری بیش از ۶۰ سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.

آنهاهمه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:
یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد
 در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.
در حال که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد 
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.
پس از او خواست تا در جعبه را باز کند.
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ ۹۵ هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
 پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم. پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو
 به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
 پیرزن در پاسخ گفت :
آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: